به چه می اندیشی؟

دیدی همان یک مشت احساسی که پاشیدی چطور خیال پرواز را از سر این پرنده پراند

سلام

در آغاز کلامی خواهم سوالی از تو بپرسم که پاسخ آن را سالهاست در وجود کمتر انسانی یافته ام

معنی دوست داشتن را می دانی ؟

چرا سخن نمی گویی پاسخ بده به سوال دیرینه ی قلب من

برای همین است از وقتی دلم تورا خواست نهیش کردم از دیدارت من نمی خواستم . روزی بشود که دوستت بدارم ،چون می دانستم لحظه ای که من به نگاه منتظرت لبخند بزنم تو مرا رها میکنی

پس به انتظار من باش انتظاری که هیچ دیداری در پایان آن وجود ندارد

یانه اصلا مرا به دست فراموشی بسپار ،مرا قاب بگیر در پشت ذهنت جایی که می دانی چند صباحی گرد فراموشی برروی آن می نشیند

من نمی خواهم دوستت داشته باشم ، شنیده ام عشق جاده ای است که  تنها مسافر آن باید خدا باشد ،قلبی که به غیر از خدا آشناست کوچه ای بن بست است

 

دیگر نگاهم نکن دیگر به چشمانم  دروغ نگو ،من سالها قبل از دیدارت تورا میشناختم ،همیشه کسی بود در ذهنم که ادعا میکرد دوستم دارد اما روز ی میشود که مانند یک آبنبات چوبی  شیرینی دلش را میزنم

به دنبال عشقی جاودان بگرد عشق خدا کفاف زندگیت را میدهد.خداحافظ



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:,ساعت 19:16 توسط تنها| |


Power By: LoxBlog.Com