به چه می اندیشی؟
دیدی همان یک مشت احساسی که پاشیدی چطور خیال پرواز را از سر این پرنده پراند
چشمانت را باز نکن!
نظرات شما عزیزان:
اینگونه بهتر است..
شاید راحتتر بروم
این تمام حرفی بود که به تو نگفتم و رفتم.......
و این رفتن مانند رفتن جان از تنم بود
تو را به خدا سپردم
همانکه نشانی چشمانت را داد و گفت برو!
راه سختی بود تا رسیدن به تو ، عاشقانه رفتم ، جان کندم ولی رفتم
در راه ، درد هایی بود که نگو و نپرس!!
تا که رسیدم،خستگی راه بر دوشم بود
خبر آمد باید بروم!!
و این تلخترین رسم روزگار است...
اینکه تا می رسی !
باید بروی!!
روزگار است دیگر ، چه می شود کرد!!؟
رسمش این است: عاشقان به هم نمی رسند!
Power By:
LoxBlog.Com |